کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

لَــــَعنتی

ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ” ﻣـــﺎﻝِ ﻣَـْﻦ ” ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ . . .

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ

ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ !

نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 1:43 توسط شيوا|



عشــــق یعنی حـــــتي اگه …

بدونی نمیخوادت!!

بدوني نميشه!!

اما نتونی ترکش کنی

نه خودشو…

نه فکرشو…
13706340565

نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 1:40 توسط شيوا|



مـטּ مـآننـב בُפֿـتـرآטּ هـم سـטּ وسآل פֿـویـش نیستـم ؛

ڪـﮧ هـر یڪ از حـآل آرزویـﮯ בآرنـב برآﮮ آینـבه !!!

امـّآ مـטּ تنهـآ یڪ آرزو בآرم و آטּ ایـטּ اَست ڪـﮧ

روزﮮ بـפֿـوآبـمґ و בیگـر بـیـבآر نشوم

تـآ نشنوم . . .

نبینـم . . .

زجـر نڪشـم . .

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 21:50 توسط شيوا|



قابل توجه !

بسیاری از «من هم دوستت دارم» ها

نتیجه رودربایستی ای هستند که «دوستت دارم» ها

ایجاد می کنند ، جدی نگیرید !

 

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 3:13 توسط شيوا|



اســـــمــش از مــوبایـلت پـاکــ مـیشهـ ...

مـسـیـجاش دیـلیـتــ مـیـشهــ ...

بـه دوسـتـاتــ میـگـی حـــق ندارین جلـومــ اسمـشـو بیارین...

به خودت تـلـقـیـن میــکنـی خـیلـــی هــپـی مـپـی هسـتــی ...

امــا...

بــا جـای خـالــیشــ تو قــلـبـــ♥ــتــــــ چیکار می کنی... .؟؟؟

با ایـــن همــه تـشابـهــ اســـمـی چیـکـار مـیکنــی...؟

بـــا آهـنـگـایــی کهــ بـــاهــاش گــوش میـکردی چیکــار میکنی...؟

وقـتـی غـذایـی رو کـهــ دوســـ داره رو میـــخـوری و یـادشــ می افتـی چیـکار مـیکنی...؟

وقــتـی ازتـــ سراغــش رو میگــیرن چیکار میکنی...؟

وقتی تــیــکـه کـلـامـشــو مـیـشنـوی چـیکار مــیـکنـــی....؟

لـــــعنــتـــی عـــزیــزم...خستـه ام

از ایـن سوال بـی جـواب که هر لحظـه مـی پـرسم؟

یعنــی الان کجـاسـت ...

هر لحظه حـواس ِ دلـَم برای تـو پـرت اسـت ...

روزهــــــــا ...

ﻣﺎﻩ ﻫــــــــﺎ ...

ﺳﺎﻝ ﻫــــﺎ ﺧﻮﺍﻫــــﺪ ﮔﺬﺷــــﺖ ...

ﻭ ﻣــــﻦ ﺗــــﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫــــﻢ ﺑﺨﺸﯿــــﺪ ...

ﻣــــــــﺎ ﺗــــــــﻮ...

ﺧــــﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺎﺑــــﺖ ﺗﻤــــﺎﻡ ﻧﺎﻣــــﺮﺩﯼ ﻫﺎﯾــــﺖ ﺧﻮﺍﻫــــﯽ ﺑﺨﺸﯿــــﺪ .؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 3:6 توسط شيوا|



اولین عشق کسی بودن شاید خیلی خوب باشد

اما

آخرین عشق کسی بودن ماورای تصور است…!

 

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 3:2 توسط شيوا|



حس قشنگیه یكی نگرانت باشه..

یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده....


سعی كنه ناراحتت نكنه...

حس قشنگیه ...

وقتی ازش جدا میشی:

اس ام اس بده عزیز دلم رسید؟


قشنگه: یهو بغلت كنه،

 یهو تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم!

بگه كه حواسم بهت هست....

حس قشنگیه ازت حمایت كنه ...


آره ...!!

دوست داشتن همیشه زیباست

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 2:53 توسط شيوا|



عاشق مردی شده ام که بوي مردانگی اش ...

غرور زنانه ام را ديوانه ميکند ♥

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 2:51 توسط شيوا|



نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 1:41 توسط شيوا|



 شهر من غربت....! 

      دیارم بی کسی....! 

      اندکی بالاتر از دلواپسی.....! 

      چند متری مانده تا آوارگی.....! 

      ده قدم بالاتر از بیچارگی....! 

      جنب یک ویرانه میپیچی به راست....! 

      میرسی درکوچه ای کزآن ماست....! 

      داخل بن بست تنهایی و درد.....! 

       هست منزلگاه چند دوره گرد....! 

      خسته و وامانده از این ماجرا.....! 

       در همان اطراف میبینی مرا.....!

 

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 1:21 توسط شيوا|



وسط دعوا یه جمله هســت كه ميتونه داستان رو عوض كنه... !!

 حرف نزن بيا بغلم

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 1:14 توسط شيوا|



جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری که روزها مردانه با زندگی می جنگد
اما...
شب هنگام بالشش از هق هق های دخترانه خیس است...

نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,ساعت 1:11 توسط شيوا|



ای خدااااااا

ای روزگااااااااار

خسته شدم دیگه

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:18 توسط شيوا|



 

اگه دیدی طرف مقابلت باهات راه نمیاد...

شک نکن خسته اس

چون داره با یکی دیگه چارنعل میتازه...

 

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:7 توسط شيوا|



سالهاست رفته ای،

و هنوز هم، تنها که می شوم، با تو حرف می زنم!

برایت شعر می گویم!

درست شبیه دخترک نابینایی

که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد.

بی آن که بداند ..

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:27 توسط شيوا|




دیگر با عروسک هایم بازی نمی کنم.

بزرگ شدم،

خود عروسکی شدم،

آنقدر بازی ام دادند

که قلبم با تکه پارچه های رنگارنگ وصله خورده است…

لااقل، تو دیگر قلب پارچه ای ام را پاره نکن ...

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:10 توسط شيوا|



معشوقه ای پیدا کرده ام

به نام

روزگار...........

این روزها مرا درآغوش خویش

سخت به بازی گرفته است

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:49 توسط شيوا|



عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی
خط به خط تمام گفتــــه هایم را
خواســـته هایم را
هع !!!!!
امـــــا
برای دیگری!

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:46 توسط شيوا|



سالهاست رفته ای،

و هنوز هم، تنها که می شوم، با تو حرف می زنم!

برایت شعر می گویم!

درست شبیه دخترک نابینایی

که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد.

بی آن که بداند ..

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:44 توسط شيوا|



مشکل از جایی شروع میشه که

....
دلتنگ کسی باشی که نیست

....
حوصله کسی رو نداشته باشی که هست

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:42 توسط شيوا|



میخواهم راحت باشم…

بی جسارت و بی خجالت..

در جواب چه خبرها؟

چشمانم را ببندم و بگویم..

ناخوشی…………..

 

نوشته شده در دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط شيوا|



هیــــــــــــس آرام تـر بــاشید. . .

عشقــم در آغـوش کسی خوابیـــده..!

نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:20 توسط شيوا|



فرق کرده ام

دیگر آن دخترکی نیستم که روزی به مردی نیاز داشتم و درنبودش پرازغم بودم

حال دختری شدم که  مردی بهم نیاز دارد  و درنبودم تنهاست

میگذارم تنها بماند تا درد بکشد

درد نبودن

درد غم

درد دوست داشتن

ودرد بی کسی

وتمام دردهایی روزی تحمل کشیدنشان را نداشتم

و حال جزوی از وجودم شده اند

پس بکش تا بدانی برمن چه گذشت...


نوشته شده در شنبه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:45 توسط شيوا|



دلـم نـه عشـــق می خواهـد ن

ـه احسـاسـات قـشـنــــگ ،

نـه ادعـاهـای بـزرگ ، نـه بزرگهای پر ادعــــا ! ! !

دلـم یـک دوسـت می خواهـد کـه بشــود بـا او حـرف زد

و بـعـد پشیمـــــان نشـــــــــــــــــد .

 

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:43 توسط شيوا|



انـقـضای خــاص بــودنـت بـه پـایـان رسـیـد...

دیـگـه بـه تــو فکـر نـمـیـکـنـم

گـنـاه اســت!!

چـشم داشتـن بـه مال غـریـبـه ها ...

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:35 توسط شيوا|



 

تنهایی" را باید ترجیح داد به 

تن هایی که روحشان با دیگریست...

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:8 توسط شيوا|



 

دلم میخواست زمان را به عقب باز گردانم....

 

نه برای اینکه آنهایی که رفتن را باز گردانم...

برای اینکه نگذارم بیایند....

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:6 توسط شيوا|



بعدازمدتهادیدمش...

دستاموگرفت وگفت: 

چقدردستات تغییرکرده.. 

خودم وکنترل کردم وتودلم گفتم: 

بی معرفت!!!

دستای من تغییرنکرده...

دستای توبه دستای اون عادت کرده....

 

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:14 توسط شيوا|



من کیستم؟؟؟

من آن غریبه دیروز

آشنای امروز

وفراموش شده ی فردایم

درآشنایی امروز مینویسم

تادر فراموشیهای فردا یادم کنی

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:6 توسط شيوا|



برای شنیدن صدایی که دوستش میداری

همین لحظه هم بسیار دیر است

افسوس خواهی خورد

زمانی که ازان سوی سیم هاکسی بی احساس میگوید

برقراری ارتباط با مشترک مورد نظرمقدور نمی باشد

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 20:47 توسط شيوا|



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com